پخش زنده
امروز: -
داستان زندگی فریبا دختر فومنی که موزه زندهای از اراده انسانی است، از دل جنگلهای گیلان روایت میشود.

به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای گیلان ؛ برای گشت و گذار به قلعه رودخان رفتم، صدایی توجهام را جلب کرد، «عروسک رو از بالاتر خریدم، یه دختری میفروشه…» همین جمله کافی بود تا نگاهم به سمت غرفهای در ابتدای مسیر قلعهی رودخان کشیده شود، جایی که تاریخ دیگری در دل جنگلهای فومن روایت میشد، تاریخ دختری که «امید میبافد»، فریبا… همان دختری که سال ۱۳۹۱ در روستای صالحسرای فومن دیدمش.
دختری با قد ۶۰ سانتیمتر و وزن ۲۰ کیلوگرم که با ۹۰ درصد معلولیت، حتی توان انجام ابتداییترین کارهای روزمره را ندارد و خوابیده زندگی میکند، با دستهای کج و معوج و پاهایی رشد نیافته همانند پاهای کودکان.
اما با همان دستان کج، رج به رج و راست میبافد.
هر گرهای که با دستانش میزند، گرهای از ناامیدی را باز میکند و با هر رج، آستین همتش را بالاتر میزند، بیآنکه ایستادن بلد باشد.
صدای میلهایش، موسیقی امید است؛ نوایی که در سکوت روستا میپیچد و امید را بیدار میکند.
پدرش با لهجهی تالشی میگوید: "فقط دستها و مغزش کار میکنه" و مادرش با نگرانی میگوید: "اگه غذا ندیم، تعطیل میشه"!
غذا خوردنش هم مثل زندگیاش خاص است؛ لقمههای کوچکی که با دستان مادر درست میشود و مایعات هم که با نی مینوشد.
با لباس محلی و رنگارنگ در ویترین غرفهاش در قلعه رودخان، امید را میپراکند.
آرزوهایی که رج به رج بافته شدند
فریبا سال ۹۱ سه آرزو داشت: «داشتن خانهای خوب و بهداشتی، هنرمند شدن، و آموزش هنرش به دیگران».
بعد از ۸ سال که به سراغش رفتم، به همهی آرزوهایش رسیده بود، خانه چوبی قدیمی اش به خانهای ۲ طبقه و زیبا تبدیل شده بود، هنرمندی سرشناس شده بود و آموزشگاه خودش را راه اندازی کرده بود آموزشگاه «امید به زندگی».
فریبای قصه ما با قد ۶۰ سانتی متری در بیش از ۲۰۰ نمایشگاه ملی شرکت کرده بود، در بیش از ۵۰ برنامه تلویزیونی، دانشگاهی و همایش ملی سخنرانی کرده بود و با ایجاد اشتغال برای ۷۰ نفر، کارآفرین برتر کشور شده بود!
نظم روزانه، چالشهای مداوم
فریبا حالا ۴۰ سال دارد، تا کلاس ششم درس خوانده و معدلش همیشه ۲۰ بوده.
هر روز ساعت ۶ صبح بیدار میشود، و نیاز به یک مراقب همیشگی دارد، ساعت ۸ صبح در غرفهاش حاضر است و تا غروب بافندگی میکند.
او میگوید: "برای همه کارهای شخصیام نیاز به کمک دارم برای همین با چالشهای سختی روبهرو هستم، اما با همه قوا میجنگم".
آغاز مسیر با یک هدیه ساده
فریبا میگوید: "همهچی از یه هدیه شروع شد، ۱۲ سالم بود که خواهرم یه کلاف نخ بهم داد، باهاش یه دستگیره بافتم و ۵۰۰ تومن فروختم، همون شد شروع راه من».
در غرفهاش، در حالی که خوابیده بافندگی میکرد، گفت: "الان کفی کتونی کودک و شروع کردم، سه ساعت طول میکشه تا تموم بشه".
دستانی که برای کودکان محروم شادی میبافد
فریبا نهتنها هنرمند و کارآفرین است، بلکه قلبی به وسعت آسمان دارد، او برای نشاندن لبخند بر لبان کودکان محروم، شال، کلاه و عروسک میبافد.
فریبا میگوید: "به فکر بچههای نیازمند هستم، همیشه دوست دارم سهمی در شادیشون داشته باشم و این هدایا رو با عشق براشون ارسال میکنم. "
سفارشهای اینترنتی از سراسر کشور
سفارشهای اینترنتی اش از سراسر کشور میرسند؛ گاهی طرح میفرستند، گاهی فقط رنگ.
فریبا با دقت و عشق، همه را میبافد.
لحظهی دعا، ایمان در دل کار
در سکوت صبحگاهی، با چادری سفید و تسبیحی در دست و ذکر «یا رزاق» بر لب، رو به آسمان دعا میکند: "خدایا، امروز مرا بهترین روزم رقم بزن".
همراهی یکروزه؛ از خانه تا غرفه
در طول یک روز، از خانه تا غرفهی محل کارش در قلعه رودخان، همراهش شدم.
وقت اذان، صدای ملکوتی اذان از غرفه فریبا پخش شد و بعد از آن صدای خودش و تبلیغ غرفهاش: «هموطنان عزیز و دوستداشتنی، غرفهی من اول پارک جنگلی قلعه رودخان هست، میتونین بیاین از غرفهی من دیدن کنید»
شاگردی که همراهش است
زینب مسافر، شاگرد دیروز و همراه امروز، در حالی که فریبا را از خانه در آغوش گرفته و داخل ماشین میگذارد تا به غرفه اش در قلعه رودخان برساند و آنجا بخواباندش، میگوید: "من از سال ۱۳۹۴ بافندگی رو از فریبا یاد گرفتم، کلی عروسک، شال، گیوه و بافتنی بهم یاد داده، درآمد خوبی دارم، فریبا فقط معلم من نبود، درس زندگی بهم داده".
صدای فریبا صدای انگیزه در سمینارها
فریبا در سمینارها، با صدایی محکم و نگاهی مطمئن میگوید: "هیچوقت به زبون نیارید که نمیتونید، اراده داشته باشید، وقتی من تونستم، شما هم میتونید".
غرفهای فراتر از فروش؛ موزهای از اراده
غرفه اش پر از عروسکهائیست با چشمهای درخشان، شالهایی با نقشهای سنتی، و گیوههایی که بوی خاک وطن میدهند، هر اثر، امضای روحیهی فریباست؛ پر از شور، پر از زندگی.
غرفه فریبا معصومی در قلعه رودخان فقط محل فروش صنایع دستی نیست بلکه موزهی است زنده از ارادهی انسانی.
تحسین مردم از سراسر ایران
مردم از استانهای مختلف، زن و مرد، با تحسین از او یاد میکنند: "استاد بافندگی منطقه است"، "با این جسم نحیف خوابیده در حال کاره، الگوی زندگیه"، "خلاقیتش خارقالعادهست"، "عروسکهاش خیلی خوشگل و متنوع ان، رنگهای شاد، امید به زندگی میده".
بانویی اصفهانی با ذوق میگوید: "درس عبرت گرفتم از این خانمی که اینقدر فعاله، اینقدر با ذوق و شوق این همه عروسک درست کرده و ما میشینیم و میگیم نمیتونیم".
خانوادهای که پشتیبان فریبا هستند
پدر فریبا یککشاورز است با همان لهجهی شیرین تالشی میگوید: "به من گفتن ببرش بهزیستی، گفتم نه، فریبا خیر و برکت زندگی منه".
فریبا فرزند چهارم خانواده است و ۵ خواهر و برادر دارد، محمد معصومی برادر بزرگتر فریبا میگوید: "به نظر من، فریبا از من موفق تره، چون به رغم شرایط جسمی اش، روحیه و انگیزه به کارش، از من بیشتره".
مادر فریبا هم میگوید: "فریبا روحیه و پشتکار خیلی خوبی داره که روی اطرافیانش هم تاثیر میزاره".
مادر فریبا در بسته بندی دست بافتههای فریبا برای ارسال به مشتریها هم کمک میکند.
لبخند و یک سفارش بین المللی
و انتهای مصاحبه ما بعد از ۳ ساعت، همراه شد با چهرهی پر از امید و لبخند فریبا که گفت:"کتونی م تموم شد، برای مشتری عزیزم خارج از کشور بود، از کانادا سفارش داده بود، مبارکش باشه".
قصهی فریبا، قصهی امید در دل محدودیتهاست، فقط باید یاد گرفت با تلاش و ایمان، آرزوها را زندگی کرد و قدمهای تلاش را اسیر مشکلات نکرد و با دستهای امید، حقیقتی از آرزو بافت.
نویسنده: سیده فهیمه هاشمی
